خلاصه کتاب:
(عبرانی به معنای عشق پاک) اومد تو اتاق و بدون معطلی شروع کرد درآوردن لباساش. هیکل درشت و ورزیده ایی داشت که معلوم بود نتیجه ی سالها ورزشه… _به چی نگاه میکنی. در بیار لباساتو زود باش.. _آقا…م… _زود باش وقت ندارم.. با ترس فقط داشتم نگاهش می کردم…
خلاصه کتاب:
نوا دختر جوانی است که در میانه ی بیست سالگی اش قرار دارد و زندگی اش از یک سال پیش که مادرش ندا را در یک تصادف از دست داده دچار تغییرات ناخوشایندی شده است خواهر و برادر نوا پدرشان مهران را عامل اصلی این اتفاق می دانند و هردو در کمال بی منطقی و سرکشی بر زخم از دست دادن همسرش نمک می پاشند. پیمان هم که نامزد نوا است یک سال صبوری کرده و حالا منتظر است تا تکلیف زندگی اش یک سره شود و با خیال راحت با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند، اما اوضاع آن چنان نامطلوب است که این قضیه هربار به علتی به زمان دیگر موکول می شود…
خلاصه کتاب:
دختری به اسم دنیز، از سن ده سالگی کنار یک نامادری کلی بلا سرش می آید، و حالا عشقی یک طرفه نسبت به پسر عمه اش دارد که خواهر ناتنیش هم عاشق اوست و همیشه دنیز را از نزدیکی به برنا دور می کند، نامادری دنیز یعنی مهلا، یک قاتل حرفه ای که آدما را به آسانی میکشد، مدت ها میگذرد و طی اتفاقاتی برنا مهلا و دافنه رو لو می دهد، مهلا…
خلاصه کتاب:
پسری صاف و ساده که عاشق دختری به نام شقایق می شود اما دست آخر شقایق می میرد و پوریا تبدیل به یک کوه یخ بی رحم می شود اما یک روز اتفاقی به دختری به نام سوگول بر می خورد که …
خلاصه کتاب:
بوکسوری دو رگه برای انتقام خون پدرش مجبور میشه تو دِه بمونه و با بدست آوردن شواهد پی می بره که زن عموش قاتله. جاهد چشم روی همه چیز می بنده و دستور به قصاص می ده اما درست لحظه ی اعدام افسون با جاهد معامله می کنه. در قبال بخشش خواهرش خونبس جاهد خان میشه… مردی که تو بی رحمی همتا نداره… یه مرد قدرتمند و بی رحم در مقابل دختری که گناهکاره… آیاز معلم جذاب و خوش استایلی که در روستا مشغول به کاره اما کار اصلی اون آموزش نیست… اون مرد در پی انتقام و سواستفادهاس اونم از شاگرد ساکت و منزویش، صنم…
خلاصه کتاب:
بانوی داستان من ماشین گران قیمت زیر پایش نیست! بانوی داستان من غروری از جنس غیرت دارد، بانوی داستان من سردی و گرمی روزگار را چشیده… بانوی داستان من از …
خلاصه کتاب:
داستان رمان حاضر از لحظه ای آغاز می شود که زنی متوجه خیانت همسرش آن هم برای چندمین بار می شود، ارغوان که دیگر تاب تحمل این شرایط را ندارد مستاصل و شکسته به تنهایی خود پناه می برد. او حالا باید گذشته اش را مرور کند، باید به پنج سال پیش بازگردد، به دوران دانشجویی، به جمع کوچک پنج نفره شان به ورود دو غریبه به محفل کوچکشان به روزهایی که دختری آزاد بود و گردش روزگاری که این لحظه را برایش به دنبال آورد.
خلاصه کتاب:
من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم. همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد… بازم مثل دریا. سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره… یکی از بیمارا رو نجات بدم… روانشو درمان کنم. بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که شاید تو دنیا نظیرش از تعداد انگشتای دست کم تر باشه. اسمش میلاد میم…ی…ل…آ…د… یه اسم پنج حرفی که با خودش سونامی داره.
خلاصه کتاب:
_دوغ رو بده من. دست دراز کردم و پارچ را به سمتش گرفتم، توی لیوانش ریخت و یک سره سر کشید. _بالاخره چیکار میکنی؟ _هیچی. _یعنی چی هیچی؟ _یعنی همین هیچی، کی میری دانشگاه؟ _یساعت دیگه. بلند شدم به اتاقش رفتم، کتابهایش پخش زمین بود، همه را روی میزش مرتب چیدم، تختش را مرتب کردم، لباسهایش را آویزان کردم، چشمم به پاکت سیگارش افتاد که مثلا قایم کرده بود. نفس عمیقی کشیدم، شاید هرکسی بود برمیداشت و نصیحتش هم می کرد اما من را چه به نصیحت…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.