دانلود رمان عشق در این شهر غیر قانونیست از نازنین محمدحسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی دختری به نام گلاب که سال ها عاشق پسر خاله اش بوده و باهم بودند، اما یک روز گلاب را ترک می کند و گلاب هم که باردار بود چیزی نمی گوید و بچه اش را در خفا به دنیا می آورد، حالا با گذشت چندین سال، روز عروسی پسر خاله اش فرا رسیده و با فرزندش به آن مراسم می رود و…
خلاصه رمان عشق در این شهر غیر قانونیست
سرعتش خیلی از حد معمول پایین تر آمده بود. اصلا نه دلش کنار استخر بود و نه حوصله ی یک آشنایی جدید داشت. همین اولین جلسات سخت ترین جلسات بودند ولی این یکی سخت ترین برخوردی بود که در عمرش داشت… دخترک پاهایش را در هم گره کرده بود. از جلو شبیه یک پیچک به هم پیچانده بود و انگار که سردش بود. کنار استخر ایستاده بود و منتظر تا او برود. نمی دانست چرا قبل از ورود به محوطه سراغی از او نگرفته بود. عادت داشت قبل از ورود با شاگرد های جدید آشنا شود ولی عسل از همان لحظه اول شبیه بقیه آدم نبود. «چطور میتونه عاشق این صورت عروسکی نباشه؟»
نمی توانست جلوی تکرار این سوال را بگیرد. نمی توانست به صورت گرد و دلچسب عسل خیره شود و دوست داشتنی بودنش را ندیده بگیرد… _بیا عزیزم اینم گلاب جون. کمند رو به عسل او را معرفی کرده بود و او در سریع ترین زمان ممکن لبخند روی لب آورده بود تا دستش نه تنها برای عسل بلکه برای همه رو نشود. _سلام. _سلام عزیزم. نگاهش به اطراف استخر انداخت. تک و توک بودند کسانی که همان اول شانس آمده بودند و وسط آب از خلوتی لذت می بردند. _عسل جان هستی شما؟ انگار که او را نمی شناسد! طوری که خودش هم باورش شده بود که شناختی از عسل ندارد.
نمی توانست چیزی جز گلاب چهارده پانزده ساله را در چشمان خسته عسل ببیند و این برایش عذاب و فشار قبلش را دو چندان می کرد. _بله. صدایش بدجور روی نرون های مغزی اش قدم رو می زد. اصلا نمی توانست آن صدا را با آن چهره مچ کند. انگار هر کدام از دنیایی دیگر بودند. صدای لوسی که هیچ به آن چهره خسته نمی آمد. -سرت توی آب با بینی فوت کن. روی صندلی سفید رنجش نشسته بود و پا روی پا انداخته بود. طوری صاف روی صندلی می نشست که هیکل موزونش بیشتر جلب توجه کند و نگاهش را با دقت و غرور به شاگردش می دوخت. کمی از اضطرابش کم شده بود ولی…