خلاصه کتاب:
هوستن، تگزاس، شهر چکمه های کابویی، بیس بال، سفر به ستارگان و... درست دارم میگم؟ نه! غلطه! هوستن شهر جابریل است. جابریل یکی از هشت خون آشام قدرتمندی است که بر سر تا سر آمریکای شمالی حکومت می کنند. همانطور که شما نمی دانید، سیندیا لایتون هم نمی دانست که با چه هیولایی روبرو خواهد شد. او خیلی زود فهمید که همه خون آشام ها قلب رئوف ندارند.
خلاصه کتاب:
فکر می کنید تنهایی توی شب راه رفتن امنه؟ معلومه که نیست. فکر می کنید تنها تهدید آدما هستن؟ نه. هیولاها واقعی ان. همینطور خون آشام ها. و من دارم به یکی از اونا تبدیل میشم. من یه دختر معمولی بودم که زندگی معمولی داشتم، تا وقتی که مادرم رفت توی کما، و حالا من تنها امیدشم. من شاهدخت جهنم میشم تا مادرم زنده بمونه. اما شاهزاده ها رازهایی رو از من پنهان میکنن. رازهایی که ممکنه همه چیز رو به هم بریزه...
خلاصه کتاب:
لارتن دوباره ماجراجویی خود را شروع می کند، اینبار از غار بانو ایوانا ولی سرنوشتی شوم او و خدمتکار ایوانا ،مارلا، را که عاشق لارتن است را تهدید می کند…
خلاصه کتاب:
رمان سوفیا ادامه ای از سری کتاب های خون آشام ها در آمریکاست. این رمان جلد چهارم این مجموعه محبوب خارجی است که این مجموعه تا به حال بیشترین طرفدار را در خود داشته است. شمال غربی اقیانوس آرام… خانه ای به سرسبزی جنگل ها، بارش بارانی پایدار، هیزم های نمناک، محلی کاملا مناسب برای خون آشام هاست!
خلاصه کتاب:
دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق میفته زندگی معمولی مهتا رو به جایی میکشونه که بفهمه واقعا کیه و…
خلاصه کتاب:
« دانته» خونآشامی در حال گرسنگی است .چیزی که مشتاق آن هست، خون قرمز انسان است. پس از اسیر شدن به عنوان برده خونی برای یک خونآشام زن، او بالاخره فرار می کند .در نهایت، شامه اش او را به نزدیکترین بانک خون می فرستد، تا گرسنگی اش را برطرف کند. پرستار اورژانس «ارین همیلتون» یک شیفت شب شلوغ دارد… تا اینکه یک غریبه زیبا را در بانک خون بیمارستان پیدا می کند. منطقش به او می گوید، که او را به داخل بیاورد. اما او با احساسات قویتر و ناآشنا تلاش می کند، تا از مردی که به نظر عجیب شیفته عطر او شده است، محافظت کند…
خلاصه کتاب:
رز میداند که عشق ورزیدن به دیگر نگهبانان ممنوع است. لیزا بهترین دوستش، آخرین پرنسس دراگومیر، همیشه باید در ارجعیت قرار گیرد. اما زمانی که پای دیمیتری بلیکوف جذاب به میدان باز میشود، برخی از قوانین محکوم به شکسته شدن هستند.
خلاصه کتاب:
آگرین، گرگینهای قوی و آلفا، سال ها درانتظار جفتش زندگی کرده.. جفتی که برای حفاظت ازش مجبورشده به مدت ۲۰سال از خودش جداش کنه و از دور شاهد رشد کردن و بزرگ شدنش باشه. اما بعد از بیست سال یک اتفاق به ظاهر ساده باعث رویارویی دوبارهی اون ها میشه!! دیداری پر از شور عشق و خواستن… و پر از ماجراجویی برای دو تا عاشق ابدی ما.
خلاصه کتاب:
من یک دختر معمولی با یک زندگی معمولی بودم، تا اینکه روحم رو برای نجات مادرم فروختم. حالا بین دو دنیا گیر افتادم، بین خون آشام هایی که باهاشون پیمان بستم و فا ها که خونشون در رگ هام جاریه. بین شاهزاده ای که عاشقش شدم و موجوداتی که مردمش به بردگی گرفتن…
رمان شعله نقره ای
“تاویان گری” صبح قاصد زودتر از موعد اومد پیامی کوتاه بود از طرف لیوای- اوه شرمنده، شاهزاده لیوای که فرمان برگشت رو صادر کرده. در جنگ بهمون نیاز دارن همچنین ذکر کرده که فن و آری صبح اعدام میشن. این روزها سلامت روانیم ضعیف شده قلبم به درد میاد. به آسمان بالای سرم خیره میشم سایه های بنفشی که با سیاهی مخلوط میشن هیچ راهی نداره که به موقع برسم تا استون هیل حداقل دو روز سواریه. ولی باید کاری کنم، نامه رو تو دستم مچاله میکنم و دنبال سالزار میگردم، برف زیر پام خرد میشه. داخل چادرش نیست. به مرکز جمعیت
میرم و سالزار رو همراه زن جوانی میبینم. دختر رو کنار میزنم و نامه مچاله شده رو سمتش پرت میکنم: باید برگردیم. همین الان. سربازارو آماده کن _«لعنتی الان نصفه شبه.» در حین فریاد زدن بزاغ دهانش بیرون میپره. _«برگرد به چادرت خانم کایلا ویندهلم. و یادت باشه کی هستی. تو اینجا یه پرنسس نیستی.» _من هیچوقت پرنسس نبودم و مقام بالایی که دارم هیچ ربطی به خانوادم نداره. بلکه بخاطر اینه که من یک عوضی دست و پاچلفتی نیستم که یه گروه خون آشامو به طرف فساد بکشونم یا اینکه دست های از سربازها رو به غارت دهکده فاها تشویق کنم.
این خیلی خطرناکه اونا به کسی احتیاج دارن تا ازشون محافظت کنه نه کسی مثل تو، پس ما امشب از اینجا میریم! چه با تو چه بدون تو. با عجله میرم بیرون. قبلم بی وقفه به سینه ام میکوبه خشم مثل زهر درونم غلیان میکنه. زنگ در مرکز کاروان به صدا درمیاد. افراد خسته از چادرها بیرون میان تا ببینن قضیه چیه حرفم رو
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.