خلاصه کتاب:
دوقلو و فرزندان طلاق هستند دیبا و ژینا! ژینا سهم مادر و دیبا قسمت پدر است و این دو همیشه در کشاکش بین پدر و مادرند! پدر به دیبا افتخار میکند اما پای دادن مسئولیت شرکت که به میان میآید اعتمادش به ژیناست! دیبا سرخورده از انتخاب پدرش، عظیم رفیعی، سعی میکند خودش را به او اثبات کند با راه انداختن کارگاه نجاری رفیعچوب! برای رفیع چوب، مجبور است دست دراز کند سمت خانوادهی توانا! سمت آقارضای شوخ و شنگ و داماد سرخانهی تواناها که از قضا نجار کارکشتهای است و مجید توانا، مهندسِ طراح و دم به تله نده، دندان گرد و تیغزن دخترهای پولدار! مهندس نطلبیده و ناخواستهای که اعتقاد دارد دیگی که برای او نجوشد...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.