با ذوقی که از همچین کشف بزرگی تو وجودم نشست
شال گردنم و پایین کشیدم و بی اهمیت به سرمایی که نوک دماغم و حسابی سرخ کرده بود دوربین گوشی و به سمت خودم گرفتم و نیشم و تا بناگوش باز کردم و با صدای خفه ای پچ زدم
جایزه ات و آماده کن بهنود خان.. شرلوکت بازم گل کاشت هر چند که به قیمت یخ زدن شورت و ماتحتم تموم شد ولی می ارزید. ما تحتم که سهله.. واسه تو چیزای خوشگل ترمم میدم تو فقط سرکیسه رو شل کن که عوض این شورت خیس شده کمتر از یه ست ويكتوريا سكرت قبول نمیکنم این خط. اینم نشون
دوباره دوربین و چرخوندم سمت آزمایشگاه معمولاً وسط خبرهایی که براش تهیه میکردم و فیلم هایی که از سوژه های مورد نظرمون می گرفتم از این دیوونه بازی ها می کردم
خوشم می اومد وقتی می دیدم داره با جدیت به فیلمی که براش گرفتم نگاه میکنه که یهو چشمش به مسخره بازی من می افته و نمیتونه جلوی خنده اش و بگیره
با این که بعداً به خاطر دردسر کات کردن این یه تیکه کلی سرم غر می زد ولی می ارزید و منم هربار تکرارش می کردم
با دستم یه کم از برفهای چسبیده به شیشه رو کنار زدم تا فیلم واضح تر بشه گلوم و صاف کردم و وقتی مطمئن شدم اون بخش از آزمایشگاه کامل توی فیلم افتاده با لحنی که توش صدای یکی از مجری های تلویزیون و تقلید میکردم و معمولاً باهاش روی فیلم ها حرف می زدم. تا مثلاً از طریق صدام شناسایی نشم گفتم:
بینندگان عزیز این شما و این آشپزخونه بزرگ تولید شیشه که توسط پسر سرهنگ فریدون دادیان اداره میشه این آقازاده سال هاست زیر سایه اسم پدر اعدامیش از این طریق برای خودش یه باند مافیایی درست کرده و هیچ کس جرات نداره نزدیکش بشه ولی ما توی خبرگزاری پشت پرده بدون ترس از کسی بدون این که وابسته به سازمان یا نهاد خاصی باشیم بدون این که قصد فریب و گول زدن شما رو داشته باشیم یا بخوایم به کسی تهمت ناروا بزنیم این حقایق و براتون فاش میکنیم با این شعار که دیدن
دستهای پشت پرده حق مردمه