دانلود رمان حصار تنهایی من از پری بانو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه درمورد دختری به اسم آیناز که نه زیبایی افسانه ای داره که زبان زد خاص وعام باشه نه پول وثروتی که پسرا برای ازدواج با اون به صف با ایستن… دختری با قیافه معمولی که تو همین جامعه زندگی میکنه… و بر خلاف تمام دخترا که عزیز کرده باباشون هستن این دختر نیست… باباش در کمال ناباوری و نامردی آیناز رو جای بدهیش میده به طلبکارش… و مسیر زندگی این دختر از راهی باز میشه که هیچ وقت فکرش وهم نمی کرد…
خلاصه رمان حصار تنهایی من
وقتی به دم در خونمون رسیدم یادم افتاد که کلیدا رو تو خونه جا گذاشتم پوفی کردم و دور و برو یه نگاهی انداختم. وقتی خیالم راحت شد که کسی نیست، از در رفتم بالا و خودمو پرت کردم تو حیاط. اگه مامانم بود که یه کتک مشتی ازش می خوردم. رفتم تو آشپزخونه، پارچه عفت خانمو برداشتم بردم به اتاقم. روسری و مانتوم و در آوردم انداختم روی زمین. از کمد لباسم به تاپ و شلوار برداشتم رفتم به حموم یه دوش مختصر و مفید گرفتم. وقتی از حموم در اومدم جلوی میز آرایشیم نشستم و به خودم به نگاهی انداختم. موهای فرفری مشکیم که تا گردنم بود با پوستی نسبتا سفید و
چشمای بادومی شکل که بخاطر حالتش بیشتر دوستام بهم می گفتن کره ای، لبام هم خوب بود ازش راضی بودم لب پایینیم گوشتی تر از بالایی بود تنها عضو صورتم که با بقیه ناهماهنگ بود دماغم بود که عین دسته فرغون به صورتم چسبیده بود. کلا چهره خوبی داشتم نه خیلی خوشکل و لوند بودم نه خیلی زشت و بد ریخت. یه جورای قابل تحمل بودم! دست از صورتم برداشتم و روی زمین دراز کش شدم. کتابی که مخصوص انواع دوخت پرده بود برداشتم. باید برای پرده عفت خانم به مدل پیدا می کردم، سرم گرم کتاب بود که صدای در اومد، بلند شدم به چادر دور خودم کردم، از حیاط داد زدم:
کیه؟ – باز کن منم ! – کی؟! – درو باز کن گرممه، حوصله ندارم. درو باز کردم و گفتم: سلام مامان. با اخم اومد تو و گفت: علیک سلام. سر ظهری شوخیت گرفته؟ چیزی شده؟ -نخیر … -پس چرا اینقدر عصبانی هستی!؟ چشماشو بست و با حالت عصبانی گفت: عصبانی نیستم… فقط گرممه -چرا الان اومدی؟ سرم داد زد: میشه این قدر سوال نپرسی؟ وقتی اینجوری حرف می زنه یعنی حوصله هیچ بنی بشری نداره و کسی نباید به پر و پاش بپیچه. منم بدون هیچ حرف اضافه ای رفتم به اتاقم، چادرمو از سرم برداشتم. خواستم بشینم که صدای گریه مامانمو شنیدم. از اتاقم اومدم بیرون…