خلاصه کتاب:
هفت سال پیش جلوی هفتصد نفر مهمون بهم انگ بی همه چیز زد. گفت صیغه چهار نفر به صورت هم زمان شدم. گفت سقط جنین داشتم به زنا و دخترای مراسم گفت مواظب شوهرا و پسراشون باشن که من یه بی همه چیزم که لنگه نداره. اینا رو گفت و بعد با بهترین دوستم فرار کرد. حالا برگشته، تنهاست، پشیمونه و میگه عاشقمه. میگه دوستمو طلاق داده! ولی من دیگه اون آدم سابق نیستم! از ریشه می سوزونمش!
خلاصه کتاب:
مژده در نوجوانی با یک اشتباه و یک انتخاب بدتر مسیر زندگیش رو تغییر میده و از اون جایی که دست سرنوشت میخواد که اونو در مسیر درست قرار بده کمک میکنه تا با یک رویای صادقه چیزهایی رو از گذشته و آینده اش ببینه و به دنیای واقعی برگرده اون وقته که سال ها بعد با کسی که توی اون رویا صادقه همراهیش کرده رو به رو میشه… و اون کسی نیست جز دکترش کیاوش… مردی جدی و سردی که مشکلاتی توی زندگی خودش داره.. حالا باید دید دست سرنوشت قراره چطور این دو نفر رو همراه هم کنه ؟
خلاصه کتاب:
رمان درباره دختری هست که به خاطر آزار نا پدریش از خونه فرار می کنه و بیرون از خونه دچار مشکلات میشه اما دست سرنوشت اونو در مسیر دیگری قرار میده…
خلاصه کتاب:
عالیه برای مدتی به منزل عمهاش میرود. در مهمانی که عمهاش گرفته بود با همکاران قدیمی عمهاش آشنا میشود. ندیمه خانم یکی از دوستان عمهاش در مورد برادر زادهاش هدایت صحبت میکند و به هم خوردن نامزدیاش با دختری به نام عسل. ندیمه خانم معتقد بود هدایت قلبش از سنگ است که حاضر نشده به خاطر عسل نامزدش از گل و گیاه هایش دل بکند…
خلاصه کتاب:
مرتضی پسر جوونیه که به خاطر ازدواج مادرش با حاج احمد نامی، مجبور می شه مهناز، دختر حاج احمد رو صیغه کنه. صیغه ای که فقط برای راحت بودن این دو نفر و حساسیت شدید حاج احمد خونده شده و حاج احمد مرتضی رو قسم داده که از اعتمادش سواستفاده نکنه. مرتضی پسر باغیرت و کاری و همین طور مذهبیه و برای راحتی مادرش که چند ماه بعد ازدواج، باردار شده، خونه حاج احمد رو ترک می کنه. مهناز اصلا رابطه خوبی با پدرش نداره، دلیلش هم جدایی پدر و مادرش و سخت گیری های پدرشه…
خلاصه کتاب:
یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونهی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خونبس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال برگشته…
خلاصه کتاب:
سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده!! اون مبتلا به خوابگردی هست..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد، که عاشق پسر داییش سامر شده..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟
خلاصه کتاب:
پزشک موفقی در بخش اورژانس بیمارستانی مشغول به کار است و در محل کارش در یک نگاه دلباخته ی بیماری میشود از سوی دیگر، به یک باره فرد ناشناس و مرموزی وارد زندگی پُر مشغلهی دکتر محبی میشود که او و زندگی اش را با چالشهای متفاوتی مواجه میکند…
خلاصه کتاب:
(عبرانی به معنای عشق پاک) اومد تو اتاق و بدون معطلی شروع کرد درآوردن لباساش. هیکل درشت و ورزیده ایی داشت که معلوم بود نتیجه ی سالها ورزشه… _به چی نگاه میکنی. در بیار لباساتو زود باش.. _آقا…م… _زود باش وقت ندارم.. با ترس فقط داشتم نگاهش می کردم…
خلاصه کتاب:
نوا دختر جوانی است که در میانه ی بیست سالگی اش قرار دارد و زندگی اش از یک سال پیش که مادرش ندا را در یک تصادف از دست داده دچار تغییرات ناخوشایندی شده است خواهر و برادر نوا پدرشان مهران را عامل اصلی این اتفاق می دانند و هردو در کمال بی منطقی و سرکشی بر زخم از دست دادن همسرش نمک می پاشند. پیمان هم که نامزد نوا است یک سال صبوری کرده و حالا منتظر است تا تکلیف زندگی اش یک سره شود و با خیال راحت با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند، اما اوضاع آن چنان نامطلوب است که این قضیه هربار به علتی به زمان دیگر موکول می شود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.