خلاصه کتاب:
زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما گفته بودند و گفته باشند و خواهند گفت! زندگی انشایی است که تنها باید خود بنگاریم; باشد که موضوع انشای زندگیت “خدا”، مقدمه اش “عشق او”، و انتهایش ” نگاه او ” باشد… آمین خدا در مکان های دور از انتظار… به دست افرادی دور از انتظار… و در مواقعی تصور ناپذیر…
خلاصه کتاب:
مهشید دختری که توسط دوست پسرش دایان و به دستور همایون برادرش معتاد میشه آوید پسری که به خاطر اعتیادش باعث مرگ مادرش میشه و حالا سرنوشت این دو نفرو سر راه هم قرار میده. آوید به طور اتفاقی تو شبی که ویلاشو دراختیار دوستش قرار داده با مهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش می کنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره به مهشید کمک میکنه و باعث ترک اعتیادش میشه…
خلاصه کتاب:
داستان زندگی تپش، یک بازیگر تئاتر که عاشق آریو سوپراستار سینماست، او طبق یک نقشه بالاخره به آریو نزدیک می شود، این در حالی است که متوجه می شود عمویش سپهر...
خلاصه کتاب:
مهدیه دختری که برای تحصیل از مشهد به تهران میاد و با مردی مغرور و جذاب سرگرد امیرسام سلطانی آشنا میشه… همیشه با هم کل کل و لجبازی میکنن ولی کم کم بطور جنون وار دلباخته هم میشـن… تا اینکه روزی که قرار بود عقد کنن امیرسام دچار یه سوءتفاهم بزرگ میشه و مهدیه رو از خودش میرونه در صورتی که داستان یه چیز دیگس… ولی بعد مدتـها دوباره با هم روبه رو میشـن و مهدیه زمین تا آسمون با مهدیه قبل فرق کرده… پسری مغرور و عاشق و دختری لجباز و دلبر….
خلاصه کتاب:
رها دکتر سرخوش و بیپروایی که بر حسب اتفاق زندگی یک آدم خطرناک را نجات میدهد و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا را در خطر وجود این مرد میاندازد و تاوان این خطا را با ویران شدن زندگی خودش و دیگران پس میدهد. از زندگی سادهی خودش دست میکشد و وارد بازی خطرناکی میشود که نمیتواند پایانش را با روشنایی تضمین کند….
خلاصه کتاب:
رمان سرخ رمانی بر گرفته از واقعیت هست. داستان در اوایل دهه شصت هجری اتفاق افتاده. ماجرای یه عشق ممنوعه است. این ماجرا پایان شیرینی داره . در واقع داستان زندگی مادربزرگ یکی از دوستان هست..دختری که برای درس خوندن و کمک به زن عمو باردارش وارد عمارت اربابی عموی بزرگش میشه. اونجا برای ازدواج با پسر عموش که کوچیکترین پسر خان ده ( عموی دختر قصه ما) هست انتخاب میشه. اما… در گیر و دار سر گرفتن یا نگرفتن این ازدواج…. کسی این وسط عاشقش میشه. یه عشق ممنوعه و داغ که زندگی این دخترو زیر و رو میکنه…
خلاصه کتاب:
آریو آژند، پلیس مخفیای هست که به عنوان یه هکر حرفهای به یه باند مخوف قاچاق انسان نفوذ کرده… مردی جدی و مقتدر اما زخمخورده که هدفش انتقامه و جون خودش رو گذاشته پای این کار! در این بین، توی یکی از تعقیب و گریزها تیر میخوره و نزدیک یه روستا در کردستان بیهوش میشه!
خلاصه کتاب:
این ازدواج کاملا تجاریه تا وقتیکه این امتحان به سمت واقعی شدن بره… تنها چیزی که بهش اهمیت میدم نگه داشتن خونس. تنها جاییه که بهم حس خونه رو میده. و در حال پیچوندن بابامم که میخواد ملکو به یه مرکز تجاری تبدیل کنه. فقط یه راه برام مونده: واسه گرفتن ارثم، باید ظرف مدت شش ماه ازدواج کنم. من، پسری که هیچوقت بیشتر از شش دقیقه با یک دختر قرار نداشته. حالا باید یه زنی رو پیدا کنم که بتونم بهش اعتماد کنم. پس وقتی که یک تویوتا پریوس از عقب به ماشینم میزنه میفهمم که یه نشونست تا تیگن مونرو ساده و دلبر رو ملاقات کنم…
خلاصه کتاب:
گوشی در جیبش تکان خورد، با احتیاط کمی در جایش جابهجا شد و طوری که مزاحم مسافر کناریاش نشود، گوشی را از جیبش درآورد. حبیب بود. با لبخند پاسخ داد. “سلام.” – سلام خانوم، کجایی؟ – تو تاکسی، دارم میرم مفتح. – دنبال لباس؟ – آره دیگه، ببینم چی پیدا میکنم. – رسیدی سر مفتح وایسا. – چرا؟ – از مطب میآم با هم بریم خرید. صورت مهدخت رنگ گرفت. از سر شوق خندید. “واقعا؟” – آره، تا یه ربع دیگه سر مفتحم. تلفنش را قطع کرد و موبایل را هول داد ته جیبش. خوشحال بود از این همراهی…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.