دانلود رمان هشت متری از شقایق لامعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان، با ورودِ خانوادهای جدید به محله آغاز میشود خانوادهای که دنیایی از تفاوتها و تضادها را با خود به هشت متری آوردهاند. “ایمان امیری”، یکی از تازهواردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بیاعصاب” رویش میزند پسری که نیامده، زندگی اعضای محله و خصوصاً خانوادهی آیدا را به چالش میکشد و درگیر و دار این برخوردها، ماجراهایی پیش میآیند که آیدا را بدجوری به زندگیِ “بیاعصاب”گره میزنند…
خلاصه رمان هشت متری
چشم هایم را چندثانیه محکم روی هم فشردم و باز کردم تا خواب را تمام و کمال کنار زده باشم و آنچه که صفحه گوشی ام نشان می داد را نسبت ندهم به خواب و خیال. به عددی که پیامک واریز بانک، در جایگاه موجودی نشانم می داد با ناباوری خیره شدم راستی راستی حقوقدار شده بودم؟ بلند شدم و توی جایم نشستم. ایلناز هنوز خواب بود من هم لحظه ای از خواب پریده و مثل هروقت دیگری که ساعت را چک می کردم که بدانم چقدر دیگر میتوانم به دنیای خواب برگردم، گوشی را
چک کرده و با دیدن پیام بانک، خواب از سرم پریده بود. دو روز پیش ایمان امیری خواسته بود که برایش شماره کارتی بگذارم و من تعارف تکه پاره کرده بودم که هنوز کار کردنم رسمی نیست و حقوق نمیخواهم و از این قسم چرت و پرت ها و او بی توجه به حرف هایم تکرار کرده بود شماره کارت و با این حال من، همچنان امیدی نداشتم به آن که ساعت ها بیرون از خانه کار کردنم بالاخره قرار است تبدیل شود به پول رایج مملکت. عددی که مقابلم بود برای یازده روز کار عدد چشم
گیری بود به قدری خوشحال بودم که دلم می خواست ایلناز را زودتر از ساعت بالای سرش از خواب بیدار کنم و گوشی را بگیرم مقابل چشم هایش و بگویم “ببین، حقوق منه! من”! خودم را کنترل کردم و گذاشتم چند دقیقه ای را بیشتر بخوابد اما روی پاهایم بند نبودم. ناخواسته بلند شدم و با رفتن به طرف پنجره نگاهم را با قدردانی روانه ی پنجره ی بسته ی اتاق بی اعصاب دوست داشتنی ام کردم و چندباری زیر لب تکرار کردم “مرسی مرسی مرسی”. از خوشحالی سر از پا نمی شناختم …