دانلود رمان پایان آوریل از شقایق لامعی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گرشا، پسریه که زیر نظر فالکن بزرگ شده و دنیاش رو بعدِ از دست دادن پدرش، از همون بچگی، فالکن ساخته دنیایی که شبیه به دنیای رنگیِ ماها نیست دنیای گرشا خاکستریه، دنیایی با صدای شلیک، بوی باروت و رنگ خون. تو این دنیای خاکستری، عشق به دستور فالکن، ممنوعه و نقطه ضعف و گرشا، با تمام تعارضات ذهنیش، بهخاطر دینی که به تنها کسوکارش داره، اونی شده که فالکن ازش میخواد و با قبول کردن مسئولیت یک باند چهارنفره، خلافهایی رو انجام میده که خواستهی فالکنه…
خلاصه رمان پایان آوریل
پلک هایش را بسته بود اما خواب غریبگی می کرد با چشمانش. شاید بیشتر از یک ساعت بود که در تاریکی اتاق با چشمانی بسته از این پهلو به آن پهلو میشد اما مغزش، بیدار بود و هوشیار. اشتباه کرده بود که قرص هایش را نیاورده بود، اشتباه کرده بود که فکر می کرد در این خانه، قرار است با خیالی راحت چند ساعتی را بخوابد. این خانه هم دیگر فرقی با آن دنیای بیرون نداشت . از وقتی صحرا رفته بود، دیگر حتی در این خانه هم رنگ آرامش را نمی دید. دستانش را کشید روی صورتش و انگشتانش را فشرد روی پلک هایش.
نفس عمیقی کشید و بازدمش را چند ثانیه ای حبس کرد و نهایتاً با کلافگی، تمامش را به یکباره بیرون فرستاد و همان لحظه، با بلندشدن صدای زنگ خانه اش، هوشیار شد و به یکباره از وضعیت درازکش، بلند شد و روی تخت نشست. گوش تیز کرد و وقتی برای بار دوم صدای زنگ را شنید، میان تاریکی اتاقش ایستاد. منتظر کسی نبود اصلا کسی به این خانه نمی آمد! حین خروج از اتاق، نگاهش روی ساعت دیواری سُر خورد چند دقیقه بیشتر به نه نمانده بود و او، ایده برای شناختن کسی که داشت آنطور مُصرانه و پشت
سر هم زنگ را می فشرد، نداشت. قدم تند کرد به سمت آیفون و لحظه ای که تصویر بهداد را در نمایشگر دید، جا خورد او این جا چه می کرد؟ گوشی را برداشت و با فاصله ی کم شده ی میان ایروهایش و آن چشمانی که ریز و دقیق شده بودند روی تصویر صورت طلبکار بهداد، پرسید: -بله؟ صدای بهداد، درست مثل صورتش ، شاکی و طلبکار بود: -هیچ معلومه کدوم گوری هستی تو؟ اخمش عمیق تر شد و لحظه ای که بهداد با لحن دستوری و عصبی اش گفت: -باز کن دیگه. با بی میلی، گوشی را برگرداند سرجایش و در را برایش باز کرد….