دانلود رمان شمارش معکوس از شهلا خودی زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مژده در نوجوانی با یک اشتباه و یک انتخاب بدتر مسیر زندگیش رو تغییر میده و از اون جایی که دست سرنوشت میخواد که اونو در مسیر درست قرار بده کمک میکنه تا با یک رویای صادقه چیزهایی رو از گذشته و آینده اش ببینه و به دنیای واقعی برگرده اون وقته که سال ها بعد با کسی که توی اون رویا صادقه همراهیش کرده رو به رو میشه… و اون کسی نیست جز دکترش کیاوش… مردی جدی و سردی که مشکلاتی توی زندگی خودش داره.. حالا باید دید دست سرنوشت قراره چطور این دو نفر رو همراه هم کنه ؟
خلاصه رمان شمارش معکوس
بیرون محوطه مترو ناگهان تاریک شد و صدای غرش بدی در فضا و پیچید. تمام وجودش به طرز وحشتناکی لرزید و اشک هایش بی امان سرازیر شد و تمام صورتش را خیس و بارانی کرد. به چند ثانیه نکشید که فضای مترو دوباره با برق اضطراری روشن شد. قطار ایستاده را که دید، نفسش را به آسودگی داد و گامی به عقب گذاشت. خدا را شکر در آخرین دقایق از کرده خود پشیمان شده بود. لحظاتی را همان طور گیج و منگ در جایش میخکوب شده بود. مرگ از چند قدمی اش گذشته بود. عجیب آن که دیگر نه
از لرزش تن و بدنش خبری بود و نه از اشک هایی که گونه هایش را خیس کرده بود. برمی گشت و زندگی نکبتی اش را ادامه می داد. آهی از ته دل کشید و همزمان گام دیگری به عقب برداشت. با فاصله گرفتن از قطار متوجه همهمه اطرافش شد. برق ها خاموش و روشن میشدن و سیم ها جرقه میزدند. فضای رعب آوری ایجاد شده بود و ترس و وحشت را بر فضا حاکم کرده بود. در این میان ازدحام جمعیتی که حالا پر سر و صداتر از قبل به نظر می رسیدند نگاهش را سمت خود کشید. با سرعت و سبکی غریبی
خود را به محل ازدحام رساند. صدای مسافرین در هم آمیخته شده بود و هر کس چیزی می گفت و تعجب در کلام تک تکشان موج میزد. باورم نمیشه یه دفعه خودشو پرت کرد. آره منم دیدم فکر نمی کردم اون جوری بپره. احمق ! حماقت کرد. به نظر من که خیلی جرات می خواد. وای تصورشو بکن! منظورشان به چه کسی بود؟ مگر کس دیگری هم غیر او قصد کشتن خود را داشت! دستش را روی صورتش گذاشت و لمسش کرد اما چیز عجیب و غریبی حس نکرد. سالم سالم بود. مسافرین کیپ تا کیپ هم جلوی قطار ایستاده بودند و …