خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختری ست که زندگی اش را با رویاهایش می گذراند. دختری که دوست دارد از هر چیز یه قصه ی زیبا و رمزآلود بسازد. باید ببینیم تقدیر چی سر راه دخترکمون قرار میده.
خلاصه کتاب:
زندگی دختری به اسم سارا که با پدرش زندگی می کنه سارا نامزد داره و در کنار خانواده عمهش در یک ساختمان هستند و رابطه خوبی دارند شب عروسی سارا و بردیا پدر سارا فوت می کنه و سارا مراسم بدون عروسی رو برگزار می کنه سارا دچار غم و اندوه بسیار و افسردگی شدید میشه و به خاطر بی اطلاعی از بارداریش باعث سقط بچه ش میشه و …
خلاصه کتاب:
زندگی دختری به نام گلاب که سال ها عاشق پسر خاله اش بوده و باهم بودند، اما یک روز گلاب را ترک می کند و گلاب هم که باردار بود چیزی نمی گوید و بچه اش را در خفا به دنیا می آورد، حالا با گذشت چندین سال، روز عروسی پسر خاله اش فرا رسیده و با فرزندش به آن مراسم می رود و…
خلاصه کتاب:
.مایکل کانته، میلیونر جذاب و مجردیه که برای برآورده کردن آرزوهای پدر مرحومش باید یه عروس پیدا کنه… کسی که با خانواده سنتیش در ایتالیا همخونی داشته باشه. و باید سریع این کار رو بکنه تا خواهرش بتونه ازدواج کنه. مایکل بدون هیچ قصدی برای وابسته شدن، به مگی رایانِ جذاب و عکاس فعال این پیشنهاد رو می ده: اگه مگی بتونه در طول سفرش به میلان نقش نامزد اونو بازی کنه، مایکل قول می ده که از بهترین دوست مگی یعنی الکسا که حالا ازدواج کرده دور بمونه…
خلاصه کتاب:
داستان درباره دختری به اسم شمیم هستش که پس از فوت مادر و پدرش بنا به گفته ی دوست باباش بعد یک سال میاد با همین خونواده ی دوست پدرش زندگی می کنه… خونواده ی دوست پدرش یک پسر به اسم ارمیا و یک دختر به اسم المیرا دارن… ورود شمیم به زندگی این خانواده ارمیا را ناراحت می کنه… و از اونجا ارمیا درصدد به وجود اوردن ناراحتی برای شمیم هستش… و سعی می کنه همه جا خوردش کنه...
خلاصه کتاب:
اولین باری که پول دادم تا در کلوب ویر ببینمش نمیدونستم دانشجوی منه. وقتی وارد کلاسم شد و لبخند سال اولیش رو دیدم می دونستم دیگه نباید به اون کلاب برم و از نگاه کردن بهش دست بکشم. اما نمی تونستم نرم کوچکترین چیز دربارش باعث میشد بیشتر بخوامش و وقتی فهمیدم اون هم منو میخواد وسوسه اش غیر قابل کنترل بود…
خلاصه کتاب:
ثانیه به ثانیه میگذرد، در هر بار رودرو شدن جز جنجال باهم در تکاپوی چیز دیگری نبودیم، رقیب هم بودیم و از سر لجبازی ثانیه هایی که میتوانستیم عاشقی کنیم را به باد هوا گرفتیم حماقت بود قبول کاری که در توانایی های انسانیتمان بود اما در توانایی قلب چارچوب قانون و کارمای دنیایمان نبود اینجاست که قصه ما با غصه همکار شدنمان آغاز میشود:)
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.