خلاصه کتاب:
داستان از یک روز در دانشگاه شروع میشود، که سوگند هدایتی دچار حمله میگرنی میشود و به دلیل همراه نبودن داروه هایش و شیطنت همکلاسی ها مجبور به ترک کلاس و رفتن به منزل میشود، از آنجایی که قادر به رانندگی نیست دوستش لاله از (روزبه قائمی) درخواست میکند تا آن ها را به منزل برساند …
خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دختریه به اسم ساغر که مادرشو از دست داده و با نا پدریش زندگی می کنه. ناپدریش می خواد برای عمل پاهاش به مدت یه سال بره خارج از کشور و از ساغر می خواد که تو این یک سال با پسرش که اسمش سامانه زندگی کنه و....
خلاصه کتاب:
کتاب حاضر، دربردارنده رمانی فارسی، با موضوع جنگ و سرنوشت است. در رمان آمده: «صالح» جوانی است که به همراه مادر و عمّه و شوهر عمّهاش «اکبر» و پسرعمّهاش «مهدی» زندگی میکند. صالح در کار خود موفق است. تمام کودکی و نوجوانیاش را با کابوس و خوشیهای جنگ سر کرده است…
خلاصه کتاب:
هانا یه دختر شر و شیطون، نترس، ماجراجو و دیوونه، نه از اون دیوونه های معمولیا، خیلی خیلی دیوونه!با دوستش روشنک می خوان که برن آمازون، آرزوشونه، و اینم یکی از همون دیوونگیاست... برنامه یه سفر برزیل رو می چینن که به بهونه اش برن آمازون، اما شانس همیشه با هانا یار نیست و روشنک نمی تونه باهاش بره، اما هستیار نامزد روشنک، یه همسفر اجباری جور می کنه، همسفری که اهل سینما و هنره و از قضا، چند وقتیه وضع کار و بارش خوب نیست... همسفر اجباری هاناهم دیوونست، ولی جنس دیوونگی هاش فرق داره... یه دیوونه ترسو!
خلاصه کتاب:
فکر میکردم تمام چیزایی که تو زندگی نیاز دارم رو کنار خودم دارم: تفنگ، هلیکوپتر و برادرانم. البته بیشتر زنها آرزوی زندگی منو ندارن، اما بعد از چیزایی که دیدم و کارایی که انجام دادم، فکر نمیکنم که خودم هیچوقت آرزوی چیزای بیشتری داشته باشم. باشگاه موتورسواری “سوارانِ شبح” خانوادهی منه و من برای اونا هر کاری میکنم. میخوام اونا از هر خطری دور باشن. حتی اگه این خطر، خودم باشم.
خلاصه کتاب:
داستان زندگى شیدا احسانى از ۵ سالگى است تا جوانى.دختر بزرگ خانوادهاى ٧نفره خانوادهای با پدرى معتاد و بد زبان اما سخت کوش و غیرتى و مادرى مظلوم و ساده. شیدا با داشتن برادرى بیرحم و برادرى دیگر مهربان، در این خانوادهى پر از تفاوتهاى فاحش رشد مىکند و بزرگ مىشود. کودکى او با اتفاق بزرگترى درجامعه رقم مىخورد، انقلاب اسلامى و نوجوانیاش با حادثهای بس بزرگ جوش مىخورد: جنگ. تنها دخترى ساده و معمولى در جریان روان زندگى خشن و گاه مهربان قد مىکشد و بزرگ مىشود. ورود بهروز پسرک خردسال تنها حادثهى بزرگ زندگى شیداست…
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختری به اسم آواست… دختری شونزده ساله که توی این سن کم اسیر مشکلات زیادی میشه… دختری که توی کشور غریب به طرز وحشیانه ای بهش دست درازی میشه…
خلاصه کتاب:
من این مسیر رو انتخاب نکردم. هیچکس همچین کاری نمیکنه. این زندگی منو مجبور کرد. این شهر منو مجبور کرد. بخاطر کسی که بهش تبدیل شدم عذرخواهی نمیکنم. بجز این موسز نمی تونست باهام باشه. اون گفت منو تاابد میخواد و منم کمکم دارم باورش میکنم. اما نمیتونم از گذشتم فرار کنم و گناهانم به دنبالم هستن. اگه الان زمان کفاره دادنه، خوشحال خواهم شد که تقاص پس بدم. ممکنه شانس دوبارهای داشته باشیم، اما باید اول از این موضوع زنده بیرون بیایم…
خلاصه کتاب:
حسام یه پسر بیست و شش ساله س که توی یه خانواده مومن بزرگ شده و خودش خیلی پایبند و معتقده. یه روز که به مطب داییش میره برای اولین بار توی زندگیش به یه دختر با دقت نگاه می کنه... دخترم کسی نیست جز آریانادخت امیری... به نظرتون چی پیش میاد؟! عشق؟! بین آدمایی که هیچ سنخیتی با هم ندارن؟! گاهی فقط یک جمله ی ساده مسیر زندگی رو عوض می کنه... یه جمله ی ساده مثل به من نگاه کن...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.