خلاصه کتاب:
پسری که تو مملکت غریب به دور از چشم پدر و مادرش عاشق میشه تو اوج عشق و دیوونگی تنها عشقش رو رها می کنه میزاره میره که به خانوادش بگه... اما پدرش چون خانِ و حرفش حرفِ چکار می کنه؟ اگه بشنوه پسر سر به راهش بی اجازه ی اون چکارا که نکرده راحت کنار میاد؟ قبول می کنه یا نه؟ اگه قبول نکنه و تاوان این قبول نکردن برای پسرِ عاشقش چیه؟ اصلا عشقش به پاش می مونه؟؟؟ این چه سوالیه مگه اونم عاشق سیپان نبود؟
خلاصه کتاب:
دختری به اسم گندم که شوهرش مرده و قراره طبق رسم ساتی اون رو هم زنده زنده قبر کنن. خان روستا که برادر شوهرش میشه عاشقانه دوسش داره برای نجات جونش جلوی این رسم می ایسته و در عوض باهاش ازدواج می کنه همه چی خوب پیش میره تا این که…
خلاصه کتاب:
تششعات کمرنگ اما زیبای خورشید کم کم در حال افول بود. جاده به نظر طولانی تر از همیشه و خلوت تر از همیشه به نظر می رسید. با بالا دادن آفتاب گیر که دیگه احتیاجی بهش نبود نگاهی به افق و غروب زیبای خورشید انداختم. دنده رو بالاتر بردم و پام رو روی پدال گاز بیشتر فشردم…
خلاصه کتاب:
داستان دختریست که در اوان کودکی، با دریافت تصویری بر پرده ی سفید ذهنش، بزرگسالی مخدوشی برایش رقم خورده و عزم آن دارد که با مهربانترین همراه و همنوازش، خوشترین لحظات را بر باریکه ی خیالش ثبت کند و آن که واقعیت این همراهی را به ته خط میرساند، همان اوست که…
خلاصه کتاب:
هرگز فراموش نمی کنم هفت ساله بودم که در یک غروب دلگیز پاییزی مادرم با چادر چیت گلدار و چمدانی زهوار در رفته در حالی که گریه امانش را بریده بود و با گوشه چادر رنگ و رو رفته اش اشک هایش را پاک می کرد، دستم را گرفته بود و رو به مادربزرگ که از پنجره چوبی خانه آجری با تحقیر و چشمانی بی فروغ با چارقد سفیدی که طبق عادتش بیخ گلویش با سنجاقی سفت بسته بود، گفت…
خلاصه کتاب:
دختری شر و شیطون که پدرش حاج اقای بنام محله هستش و دخترمون برخلاف عقاید پدرش از هرچی که مربوط به حاجی و مذهب و ریش و… میشه متنفره و خارج از چارچوب عقاید پدرش کارایی میکنه و ماجرایی هایی داری که خوندنش خالی از لطف نیست!
خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دختری به اسم تاراست که در اثر یک تصادف حافظه اش رو از دست میده. اما توی گذشته اش اتفاقی افتاده که باعث شده پدرش ازش متنفر بشه و همیشه اونو تحقیر کنه و کتک بزنه. تارا هم که میبینه نمیتونه با این شرایط زندگی کنار بیاد به کمک دوستش فرار میکنه و با یک گروه قاچاقی میره دبی. اما زمانی که به اونجا میرسه میفهمه زندگی بهتری در انتظارش نیست و….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.