دانلود رمان فرشته ای بدون بال از عطیه_س با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آسمان همراه همسایهاش برای رفع مشکلات مالیشون راحتترین راه یعنی دزدی رو انتخاب میکنن، آسمان گیر یه پلیس بد قلق میفته و آقا پلیسه برای اینکه برای دختر آتیشپارهمون پرونده درست نکنه و نفرسته دادگاه بهش پیشنهاد میده که…
خلاصه رمان فرشته ای بدون بال
کارت اعتباری را از دستگاه گرفت و نگاهی به مانده حسابش کرد. گرمای آفتاب دم غروب کم از آفتاب سر ظهر نبود و عرق از سر و رویش به پایین شره کرد. به اندازه ی اجاره خانه این ماه، پول قبض ها و هزینه آمپول های زانوی بیبی داشت. تا ماه دیگر هم خدا بزرگ بود! حتماً کاری پیدا می کرد. زیر لب لعنتی به خانم نعمت الهی نثار کرد! به همه سالن زیبایی های آشنا پیغام داده بود که او را به خاطر نداشتن مهارت اخراج کرده است! وقتی به چند جا سر زد و از همه جواب رد شنید ناامید به سمت خانه رفت. آخرین جایی که رفته بود مدیریت آن با وقاحت تمام گفته بود وقتی خانم نعمت الهی او
را نخواسته پس هیچ جایی جا نخواهد داشت! از جلوی مغازه سمساری عیسی گذشت و جلوی در ایستاد و کلید را در قفل انداخت. خانه اش در محله ای تقریبا قدیمی در پایین های تهران بود ولی محل کارش آن بالاهای شهر بود! لای در را باز کرد ساک سنگین وسایلش را که از صبح با خود این طرف و آن طرف کشیده بود پشت در گذاشت و دوباره از در بیرون رفت. – زود اومدی خانوم خانوما! با چندش به طرف عیسی برگشت. مردک با آن پهنایش به زور روی صندلی تاشوی پارچه ای جلوی در سمساری نشست. -برای رفت و آمدم میخوای یه دستگاه بزار کارت بزنم! عیسی تسبیح رنگ و رو رفته
سبزش را چرخی در دستش داد و گفت: – آسمون خانوم با ما به از این باش که با خلق جهانی! آسمان قدمی به او نزدیک شد و گفت: – آقا عیسی برو خجالت بکش تو عروس داری نوهداری بازم چشمت دنبال یه دختریه که جای دختر خودته؟ پیش خودت چه فکری کردی؟ عیسی پوزخندی روی لبش آمد. – تو دختری؟ نکنه با اون سابقه درخشانت انتظار داری پسر رییس جمهور بیاد خواستگاریت؟ بیا از خر شیطون پیاده شو! از من بهتر هیشکی سراغت نمیاد! آسمان از آن که باز هم آن شش ماه زندگی جهنمی مشترکش بر سرش کوبیده شده بود، چشم روی هم گذاشت تا جوابی به این پیرمرد نفهم ندهد…