دانلود رمان افگار از ف. میری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عاشق بودند هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا… حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش، دوباره پا در عمارت مجد ها میزاره و مردی که سال هاست فراموشی گرفته و دیگر هیچ نشانی از آن آبان قدمی عاشق ندارد…
خلاصه رمان افگار
قاضی با چند ضربه چکش به روی میز اعلام کرد که جلسه رسمی است. _اگر شرایطتون برای ایستادن مساعد نیست، می تونید بنشینید. مسخ شده به قاضی نگاه کرد. مرد که واکنشی جز نگاه خیره دختر ندید سری تکان داد: باتوجه به روند جلسه و مکتوب بودن اظهارات متهم، به علت برگشتن قوه تکلم وی دادگاه خواستار توضیح و شرح وقایع بصورت شفاهی از جانب متهم است. دقیقه ای طولانی گذشت، سنگینی نگاه های خیره را ب روی خودش احساس می کرد. _خانوم جانا ماندگار دادگاه منتظر شنیدن اظهارات شماست لطفا وقت دادگاه و نگیرید.
کاوه با اجازه ای از جایش بلند شد، خود را به جانا رساند و آرام در گوشش پچ زد: همین الان هم حکم مشخصه، فقط هرچی که دیدی و یکبار دیگه به قاضی بگو… و با مکثی کوتاه گفت: آبان منتظرته… نگاه پوچ شده اش را تا تافی های نگران مرد بالا کشید و خیره در چشمان آشنا با صدایی رسا بلند گفت: من کشتم. نفس در سینه ی کاوه حبس شد. قاضی با تردید نگاهش را به دختر دوخت: آیا به قتل عمد جاوید ماندگار پسر حمید ماندگار اعتراف می کنید؟ در جواب مرد طوطی وار تکرار کرد: من کشتم. کاوه به خود آمده، فریاد کشید: داری چه غلطی می کنی،
آقای قاضی دروغ میگه… به خاطر شک و مرگ پدرش داره جرمی که مرتکب نشده رو گردن میگیره… نکن. این کارو با خودت و آبان .. نکن جانا… با شنیدن نام آبان از زبان کاوه ، برای آخرین بار نگاه شیشه ای اش پر مهر از چشمان آبان نشان مرد گذشت زهر تلخی از چشمانش چکید و خیره در چشمان قاضی تیر خلاص را زد: من جانا ماندگار اعتراف میکنم به قتل برادرم جاوید ماندگار. دیگر نه نگاه های ناباور و بهت زده دایی و عمویش برایش مهم بود، نه داد و بیدادهای کاوه و… نه حرف های قاضی… تمام شدن زندگی که فقط با مرگ اتفاق نمی افتاد …