دانلود رمان یک پاییز فاصله از پگاه رستمی فرد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چه قصه ی بی انتهایی است این قصه ی عشق. از قلبی به قلب دیگر و از سری به دیگر، غیر قابل توقف می تازد و آن گاه که ردپایش یک بار بر قلبی بیفتد دیگر تا ابد پاک شدنی نیست . سالم را مریض می کند و بیمار را شفا می دهد. سکوت را صدا می کند و هر نغمه ای جز خود را خاموش می سازد. زندانی را رها می کند و آزاد را به بند اسارت می گیرد. در سازگاری ناسازگار است و در بحران، آرام بخش. چه می توان بر سر این اسب چموش آورد، زمانی که دویدن خود را در صحرای دلی آغاز کند؟ رام شدنی نیست که به مسیر خود هدایتش کنی، پس مجبوری با او به هرجا که تو را می کشاند بروی.
خلاصه رمان یک پاییز فاصله
ترلان: پاییز به وقت تهران! نیویورک! صدای باز شدن در اتاق، مرا به خودم آورد. باز همه جا تاریک بود. باز همه چیز تیره. باز… خیره به بهت ماتم گرفته ی غرق در سیاهی مطلقی که سال ها پیش چشم هایم را دزدیده بود، گوش سپردم به اطراف. صدای قدم های آرام و پیوسته ای شروع کرد به پیچیدن در سر دردناکم. گوپ گوپ… پیچید در فضا. مثل پتک با قدم راستش یکی می کوبید به سمت راست مغزم و با برخورد پای چپش با زمین، کوبیده می شد به قسمت چپ مغز بیمارم تا از این له ترش کند.
می شناختمش! حضورش همیشه سنگین بود. همیشه عادت داشت به پوشیدن کفش های سخت و بزرگ. می شناختمش. حتی صدای نفس های آرام اما ویران کننده اش را. می شناختمش. -صبح بخیر. بوی الکل و بیمارستان در حلق دردناکم پیچید و حالم را به هم زد. انگار بغض بود که می پیچید در لا به لای زخم های سینه ام. انگار بغض بود که سر باز می زد از رگ های کم خون زخم های حاصل از جیغ کشیدن هایم. راستی جیغ کشیده بودم! چه شد که خوابم برد؟! چه شد؟
رسید به تخت. هم صدای قدم های مردانه اش قطع شد و هم صدای نفس های سنگینش نزدیک. دستم را بالا بردم و گذاشتم روی چیزی که پیچیده شده بود دور چشم هایم. هنوز آن را درست لمس نکرده بودم که مچ دستم را گرفت و پایین آورد. -یکم دیگه صبر کن. الان دکتر میاد. صدای تپش های خالی قلبم را شنیدم. چیزی در دلم خالی شد. چند ساعت خوابیده بودم؟ می خواستم گریه کنم. گفته بودند خوب نیست برای چشم هایم! صورتم را در هم کشیدم و سعی کردم بنشینم. گلویم
تلخ بود. بوی خون می داد….