دانلود رمان چمدان آخرین مسافر از آرزو طهماسبی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد یک دختریست کاملا سنتی که با پسر خان روستاشون ازدواج میکنه اما به دلایلی که مشخص میشه جدا میشن حالا بعد مدت ها دختره برگشته به روستاشون جایی که پسرخان هم اون جاست و باز این دو هم رو میبین آیا این بار میتونن عاشقانه به هم برسند؟! داستان محور یک روستای تاریخی و توریستی در کردستان است که روستا و افراد روستا هم ماجراهای خودشون رو دارن و همین جذابیت رمان رو چند برابر کرده!
خلاصه رمان چمدان آخرین مسافر
فردایش که باز راه افتادیم، این بار هر دو برخلاف اول راه شادتر بودیم و انگار تازه دل و نگاهمان به جاده و مسیری که داشتیم ازش رد می شدیم باز شده بود. همه چیز برایم جذاب و رنگی شده بود. تازه فهمیده بودم همه چیز واقعا آن گونه که ما بهش نگاه می کنیم، نیست! مهم این است در چه حالی داشتیم بهش نگاه می کردیم! شاید اگر هنوز غمگین بودم، آن کلبه وسط این همه سبزه زار را کوچک و کهنه می دانستم! اما حال که خوشحال بودم در نظرم بسیار زیبا و دلنشین می آمد!
این تنها بستگی به خودمان داشت که تصویر رو به رویمان را چه گونه ببینیم. یا چه گونه به دنیا نگاه کنیم! شیشه را پایین کشیدم. هوا امروز آفتابی و آرام بود. یک دستم را از شیشه بیرون کشیدم و هوا را تنفس کردم. اردوان آن دست دیگرم را گرفت و بعد از بوسه ی کوتاهی پشت دستم، محکم انگشتانمان را در هم چفت کرد. اگر می دونستم همسفر شدن با تو چه قدر لذت بخشه، زودتر از این ها باهات سفر می رفتم! ناخودآگاه یاد سفر کاری دوبارهاش به انگلستان افتادم. نمی دانم چه شد که تصمیم گرفت من را هم همراه با خودش ببرد.
یک هفته تمام مشغول جمع کردن وسایلمان شدم. تا این که در روزهای آخر الناز به عمارت آمد. زمانی که فهمید من هم قرار است با اردوان بروم، غوغا به پا کرد. می گفت که سال هاست پدر و برادر او به کشورهای خارجه می روند، یک بار آن ها به خودشان اجازه ندادهاند همراهشان بروند. حال من عفریته معلوم نیست چه چیزها در گوش برادرش خواندهام که می خواهد من را همراه خودش ببرد! تمام مدت بالا داشتم به حرف هایشان گوش می دادم. آن قدر صدایشان بلند بود که تا اتاقم می آمد…