دانلود رمان زندگی غیرمشترک از سرو روحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میر هوشنگ وارسته بزرگ خاندان وارسته پس از مرگش شوک بزرگی به دو پسرش که بیست سال آزگار است با هم اختلاف دارند و قهرند وارد می کند… او در وصیت نامه اش نوشته که ونداد و بلوط با هم ازدواج کنند تا به یمن این پیوند مبارک و اسمانی اختلافات کهنه دور ریخته شود و کینه ها پاک شوند… وصلت صورت میگیرد… اما…
خلاصه رمان زندگی غیرمشترک
با صدای زنگ تلفن خوابش به کل پرید… دقایقی بعد به سختی از جایش بلند شد… خمیازه ای کشید و حوله اش را برداشت و از اتاق خارج شد و به حمام رفت. هنوز شیر اب گرم را باز نکرده بود که صدای مادرش را که با وحید صحبت می کرد را شنید. سودی با ناراحتی می گفت: الان ریحان زنگ زده بود…. وحید: خوب؟ سودی: مثل اینکه بلوطم راضی نیست… وحید انگار خیلی عصبانی شد و با حرص گفت: بیخود… اینا هم دیگه شورشو در اوردن… این از ونداد… اونم از اون دختره… نکنه میخواین هممون به خاک سیاه بشینیم؟ سودی: خدا نکنه.. اما وقتی دلشون راضی نیست که نمیتونیم مجبورشون کنیم….
وحید باز با داد وفریاد گفت: مامان میفهمین چی میگین؟ این درسته که تو این بدبختی و بی پولی به خاطر دو تا بچه پشت کنیم به ثروت اقا جون؟ ببین مامان من و الناز تصمیم گرفتی با سهممون از ایران بریم… اگه این دو تا هم بخوان به خاطر رفتار احمقانه اشون زندگی بقیه رو نابود کنن من یکی از همین الان میگم که برادری به اسم ونداد ندارم…. و صدای قدم هایش را روی پارکت شنید… ونداد با حرص شیر اب داغ را تا انتها باز کرد و یکباره زیر دوش رفت… از داغی خودش و داغی اب تنش میسوخت… اما حرف های برادرش سوزاننده تر بود. هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی رفت…!
زود از حمام بیرون امد… صورت وچشمانش به کل سرخ بود. در اتاق کمی عطر وادکلون به خودش پاشید وکیفش را برداشت و به سالن رفت. پدرش و وحید و سودی در اشپزخانه مشغول صرف صبحانه بودند. بی توجه به انها حتی سلامی هم نکرد و ازخانه خارج شد. سوار اتومبیلش شد و ماشین را روشن کرد…. الکی گاز می داد این لعنتی چرا حرکت نمی کرد…. چشمش به ترمز دستی افتاد که بالا بود… با حرص پایین فرستادش و با یک حرکت پایش را روی پدال گاز فشار داد و ماشین به جلو پرتاب شد… بی اهمیت به در باز پارکینگ وارد خیابان اصلی شد. ماشین را دوبل پارک کرد و به سمت کافی شاپ رفت…