دانلود رمان به من نگاه کن از مهرو.ر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حسام یه پسر بیست و شش ساله س که توی یه خانواده مومن بزرگ شده و خودش خیلی پایبند و معتقده. یه روز که به مطب داییش میره برای اولین بار توی زندگیش به یه دختر با دقت نگاه می کنه… دخترم کسی نیست جز آریانادخت امیری… به نظرتون چی پیش میاد؟! عشق؟! بین آدمایی که هیچ سنخیتی با هم ندارن؟! گاهی فقط یک جمله ی ساده مسیر زندگی رو عوض می کنه… یه جمله ی ساده مثل به من نگاه کن…
خلاصه رمان به من نگاه کن
آریانا در خانه نشسته بود و به حساب و کتاب های بوتیک رسیدگی می کرد. هوا گرگ و میش بود و فضای خانه از صدای جورج مایکل انباشته بود. آریانا چهار زانو روی زمین نشسته بود و جلویش پر از فاکتور و کاغذ بود و ماشین حسابی کنار آن وسایلش بود. روی کاغذ های قدیمی که آریانا محض احتیاط کنار دستش گذاشته بود، پرشین کت سفیدی با صورتی عبوس نشسته بود و خر خر می کرد. آریانا هر از گاهی دست نوازشی روی سرش می کشید، گربه پنلوپه نام داشت و آریانا پن یا پنی صدایش می کرد. گربه با عشوه بلند شد و هیکل چاقش را روی پای آریانا جای داد. آریانا خندید و آرام پشت
گوش گربه را خاراند. با مداد سرش را خاراند و رقمی را یادداشت کرد و با رقم قبلی جمع بست. موبایش زنگ خورد. همان طور که خم شده بود و عدد را می نوشت، گوشی را بین سرشانه و گوشش نگه داشت: الو.. با شنیدن صدای حسام ناخودآگاه سرپا ایستاد. ین پرت شد پایین و به موقع خودش را جمع کرد و چنان غرید که گویی بدترین ناسزا ها را می گوید. اما آریانا مات و گوشی به دست ایستاده بود و صدای حسام که در گوشش میپیچید: خوبی شما؟! آریانا نیشخندی زد و استریو را خاموش کرد: مرسی چه عجب! یادی از ما کردین. صدای حسام بم و کمی ناراحت بود: اختیار دارید. من همیشه به یاد
شما هستم. آریانا دستش را محکم جلوی دهنش فشرد که صدای خنده اش به گوش حسام نرسد حسام گفت: بیکاری؟! نگفت ” بیکارید ” گفت ” بیکاری … آریانا لبخند محوی زد: آره. دکتر که عمل داشت امروز و منم داشتم حساب کتابای مزون رو انجام می دادم، آخرشه دیگه. چطور ؟!صدای حسام بم تر شد. شرم صدایش باز هم آریانا را به خنده انداخت: میشه بریم بیرون؟ آریانا گفت: باشه، کجا؟! حسام گفت: شام خوردی؟! آریانا بلند بلند خندید. حسام هم صدایش زنگ خنده گرفت: خنده داشت؟! آریانا گفت: ببخشید به تو نخندیدم. تلویزیون بود. حرفه ای شدی حسام! ایول… باشه بریم شام….