دانلود رمان سیزدهمین روز از پاییز از زهرا زنده دلان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محمد پسری نوزده ساله، توی صفحه ی اینستاگرامش با دختری بنام رویا دوست میشه و شروع این رابطه متفاوت تر از هر رابطه ایه. طوری که رویا، دختری ساده و عاشق پیشه، برای راضی کردن محمد و اثبات علاقش تن به هر خواسته ای میده! خواسته های غیر معقول که نیمی از رابطه های امروزی رو درگیر کرده…
خلاصه رمان سیزدهمین روز از پاییز
“رویا” صفحه ی مورد نظرم رو باز کردم و با سر گرفتن خوندن داستان ترسا و آرتا که چندین باره می خوندمش هیجان زده به کتاب مقابلم خیره شدم. هیچ وقت شیرینی لجبازی های ترسا و جذابیت آرتا از خاطرم نمی رفت، حداقل تا زمانی که پیر می شدم و الزایمر می گرفتم. حداقل تا زمانی که نویسنده ش رو از نزدیک می دیدم و محکم بغلش می گرفتم! مشغول خوندنش شدم و دقایقی بعد در اتاق باز شد. بی خیال سرم رو بالا گرفتم و با دیدن مامان سعی کردم غم همیشگی چشم هام رو پنهون کنم. لبخند زنان به
سمتم اومد و کنارم نشست، نگاهش رو بین صورتم و کتاب توی دستم چرخوند و مردد گفت: -از دست خواهرت دلخوری؟ با چشم های پر حرف و لب های بهم دوخته شده نگاهش کردم و لب های اون مجددا متحرک شدند: -اون هر چی که می گه خیر و صلاح هر سه تامون رو می خواد، منتها بعضی اوقات با لحن بدی می گه. بذار پای نگرانی هاش. نمی خوام هیچکدومتون از هم دلخور باشید. باشه؟ طبق معمول قیافه ی قانع شده ها رو به خودم گرفتم و جهت اطمینان خاطرش گفتم: -باشه مامان. تو حرص
اینجور چیزا رو نخور! سری تکون داد و لبخند تقریبا رضایت مندی روی لب هاش نقش بست. منتظر نگاهش کردم که از جاش بلند شد و تشر زنان گفت: -الان می رم رویا خانوم، رمانت تموم می شه دو دقیقه پیشت بشینم و حرف بزنم، راستی تا قبل مدرسه تمومش کنی ها. خنده ی ریزی سر دادم و با گفتن باشه مامان جان بدرقه ش کردم. رفتنش از اتاق نقابم رو از روی صورتم کشید و حالا می تونستم تلخندم رو روی لب هام نصب کنم. مادر ساده ی من هر بار با همین حرف ها قصد داشت آرومم کنه غافل از این که…