دانلود رمان آوارگان عشق از نسترن قره داغی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه مدیر! شر و شیطون و پایه… یه معاون! آروم و مظلوم و ساده… یه دبیرستان پسرونه و کلی خراب کاری، اما بعد از اومدن خانم معاون مستبد و سخت گیری هاش… همه چی به این جا ختم نمیشه تازه داستان از اون جایی شروع میشه که خانم ادیب بد عنق و دیکتاتور، برای آدم کردن پسرا یه اردو راهیان نور ترتیب میده ولی اونجا خودش و آقایون مدیر معاون به طور خیلی اتفاقی وسط میدون جنگ گم میشند و…
خلاصه رمان آوارگان عشق
از صندلی جدا شدم و یه نگاه به کوچه ها انداختم و با دیدن کوچه جدیدمون سریع داد زدم: آقا نگه دار! مرد راننده با داد ناگهانی که من کشیدم محکم روی ترمز زد و ترسیده به سمتم برگشت خیره نگاهم کرد و متعجب گفت: چی شده خانم؟ اتفاقی افتاده؟ سعی کردم به روی خودم نیارم که زهرش رو ترکوندم و با آرامش دستم رو داخل کیفم بردم و پول کرایه رو برداشتم، به سمتش گرفتم و قبل از اینکه چیزی بگه با گفتن «همین جا پیاده میشم» از ماشین پیاده شدم و به حسابی در رفتم. بدون نیم نگاهی به پشتم با
عجله و تند تند به سمت خونه می رفتم که نمیدونم چی شد، پاشنه کفشم توی جوب باریک وسط کوچه گیر کرد و از پام در اومد و خودم هم تلو تلو خوران به جلو پرت شدم و با ماشین روبه روم محکم برخورد کردم. با درد از سپر ماشین فاصله گرفتم و حرصی و عصبی به پاهام نگاه کردم که یه لنگه با کفش بود و یه لنگه بی کفش. با ترس و استرس از اینکه کسی دیده باشه سرم رو بلند کردم که با یه جفت چشم قهوه ای روبه رو شدم. تمام وجودم پر از حرص و خجالت شد و خواستم از جام بلند شم که درد بدی
تو مچ پام پیچید و ناخودآگاه دهن من و واسه داد کشیدن باز کرد. با صدای داد خفه من، شخص روبه روم از شوک خارج شد و خواست به طرف قدم برداره که دستم رو بالا آوردم و عصبی داد زدم: سمت من نمیای ها! ترسیده تو جاش ایستاد و اومد برگرده سرجاش که دوباره داد زدم: کجا؟ مگه نمیبینی اینجا افتادم نمیتونم پاشم؟ منگ و سر در گم خواست دوباره به سمت بیاد که باز داد زدم: نیا! به من نزدیک نشو! تو جاش ایستاد و دست هاش رو بالا برد که به کفش از پا در اومدم اشاره کردم و گفتم…