دانلود رمان تو فردای من باش از زهرا بیگدلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه ای فوق عاشقانه، با یه راز بزرگ که کشفش طپش قلبها رو در پی داره… کژال دختری که تو گذشته دردهای زیادی کشیده، انقدر زیاد که تو قلب مهربونش تلنبار شده و نمیتونه آروم بگیره… اتابک مردی که از عشق به جنون کشیده شده و… و فرهانی که یه راز بزرگ تو سینه ش پنهونه و میخواد مرهم بشه به دردهای کژال…
خلاصه رمان تو فردای من باش
ساعت ها در خیابانها چرخیدم و درد را برای خود و قلبم هجی کردم. کشتم و مراسم تشییع برایش گرفتم و بعد از خاکسپاری اش بی رمق و خسته به خانه بازگشتم. همه ی اعضای خانواده را با دیر آمدنم نگران کرده بودم و حسابی شرمنده شدم و سعی کردم با بهانه ای از نگرانی شان کم کنم. سرم رو به انفجار بود. پنهان از چشمشان قرصی خوردم و به اتاقم پناه بردم ولی دریغ از ثانیه ای خواب که به چشمان خسته ام آرامش دهد. هنگام شام از جایم بلند شدم و به جمع ملحق شدم.
تا کمتر به آینده تاریکم با سوشا پر و بال دهم و عذاب بکشم. هنوز روی مبل جاگیر نشده بودم که صدای زنگ تلفن در خانه پیچید. نشستن را بیخیال شدم و سمت میز تلفن قدم برداشتم. گوشی را کنار گوشم قرار دادم. -بله؟ -سلام خانم. چقدر از خانم کش داری که خطابم می کرد بیزار بودم. به ناچار جواب دادم: سلام. -خوبی؟ نگاهم به چند جفت چشم که به دهانم دوخته شده بود افتاد و برای حفظ ظاهر گفتم: ممنون خوبم. خاله خوبه سینا بابا خوب هستند؟ -همه خوبن سلام دارن.
خاله هست می خواستم قرار خواستگاری برای فردا شب بزارم. سینا شش ماهه دنیا اومده و عجله داره. از کارها و حرف هایش سر در نمی آوردم مگر تهدیدم نکرده بود که جلوی ازدواج این دو را خواهد گرفت! پس زنگ زدن و به شخصه قرار خواستگاری گذاشتنش چه بود! حتما خودش از کارش خجالت کشیده و اینطور قصد جبران داشت. ذوق زده از فکری که در سرم تاب خورد گوشی را دست مامان سپردم. کنار آیدا نشستم. چهار چشمی به دهان مامان چشم دوخته بود. کنار گوشش زمزمه کردم: مبارک باشه عروس خانم…