دانلود رمان خوب همخون از نازنین دیناروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه رو شروع می کنیم، از زبون دختری که دست انداخت بیخ گلوی دختر لوس خانواده و حالیش کرد که توی دنیای گرگ های گوسفند نما، لازمه که مواظب باقی مونده های خونواده ش باشه، دستشو گرفت رو زانو هاش و دونه دونه درا رو زد و دنبال رحمت خدا گشت، تا خانواده ش رو نجات بده !
خلاصه رمان خوب همخون
امواج صدا رو دنبال میکنم و به سمت چپم میرسم. مهندس صادق زاده با همون چشمای شرور همیشگیش زل زده بهم و با دیدن نگاه من دهنشو باز می کنه و یه لبخند بزرگ تحویلم میده. فقط واسه احترام به لبخند کوچیک میزنم و زیر لب سلام میکنم جوابمو میده و من کی انقدر کینه ای شدم که دلم نمیخواد باهاش هم کلام شم نگاهمو به همون بطری آب معدنی میدم و چرا شهاب شروع نمی کنه به حرف زدن شهاب انتظار داشتم بعد از اینکه دیروز قالش گذاشتم زنگ بزنه و سر فحش رو بکشه سمتم ، یا امروز یه حال حسابی ازم بگیره!
اما با خونسردی پشت صندلیش نشسته و با همون عینک طبی مستطیلی شکل به توضیحات مهربان و نقشه توی دستش نگاه میکنه. _معذرت میخوام. با تعجب به چهره تخس صادق زاده نگاه می کنم. لباش انگار از جنس آدامسن که به این راحتی هی کش میان و لبخند تحویل من میدن. _یه چیزی بگم بین خودمون می مونه؟ سرمو به معنای متوجه نمیشم تکون میدم که گردنشو پایین می کشه و من زیر چشمی اطرافو نگاه میکنم به جز شمسایی که رو به روی من نشسته هیچکس حواسش این طرفی نیست. _شهاب زیادی هواخواهته. با چشمای گشاد
شده بهش خیره می شم و بازم داره به من توهین می کنه؟ دهنمو باز میکنم تا هرچی که به ذهنم می آد رو بارش کنم و حالیش کنم که اگه دفعه ی قبلی سکوت کردم از حماقتم نبود و فقط شرایط خوبی نداشتم قرار نیست دوباره اون روز تکرار شه لب هام رو از هم فاصله میدم و کمرم رو از صندلی جدا میکنم اجازه نمیده حرف بزنم و سریع تر از من جمله هاشو توی صورتم میکوبه و نمی دونم دقیقا آب میشه رو آتیشم یا هیزم می ندازه رو شعله هایی که قلبم بین شون داره جزغاله میشه: پشتت در اومده همیشه همینقدر ناموس حالیشه ها …