دانلود رمان باران را به آتش میکشم از مهرو-ر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم مهرو یه روز تابستونی همراه دوستاش با یه عده پسر کورس می بنده و بعد متوجه می شه که… شیشه پنجره را باران شست، از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ فرقی نمی کنه هوای الان چند نفره ست ! مهم اینه که تو نیستی و من مجبورم،تنهایی، دلتنگی آسمون رو تحمل کنم … باز باران آمد از هوا یا ز دو چشم خیسم؟ نیک بنگر! چه تفاوت دارد…
خلاصه رمان باران را به آتش میکشم
ساعت ۱۱ شب بود و باران به همان شدت ادامه داشت. مهرو در اتاق کار پدرش چهار زانو روی صندلی گردان چرمی نشسته بود و سعی می کرد از پرونده ها و نقشه ها سر در بیاورد. موهایش را بالای سرش گلوله کرده بود و با دو خودکار بالای سرش فیکس کرده بود. سیوشرت و شلوار سرخابی رنگی به تن داشت که زیپ سیوشرت را تا نیمه ی سینه اش باز گذاشته بود آستین هایش را بالا داده بود. سرش را خاراند. چند تار از موهایش جدا شدند و روی گردنش ریختند. فایده ای نداشت.
هیچ نمی فهمید. باید کسی این ها را برایش توضیح می داد. می خواست به ماهان زنگ بزند اما ماهان شورش را در می آورد. می خواست کسی بدون شیطنت و کاملاً آدمانه برایش توضیح دهد.جرقه ای در ذهنش زده شد. آرین می توانست.اما خیلی رو می خواست! مهرو هم که پررو! اما شماره ای از او نداشت. از اتاق بیرون آمد و به
طبقه ی دوم رفت. مادرش آنجا روی صندلی کنار شومینه نشسته بود و کتاب می خواند. عینک ظریفش روی چشمش بود. مهرو سمتش رفت: مامان…
فلور دستش را لای کتاب گذاشت و کتاب را بست: جونم مامان؟ مهرو گفت: تو شماره ی فرزام رو داری؟ فلور چشمانش را ریز کرد: کی؟ مهرو گفت: فرزام آرین. فلور گفت: آهان آره عزیزم. می خوای بهش زنگ بزنی؟ مهرو سری تکان داد. فلور برایش شماره را خواند. مهرو سیو کرد و می خواست برود که مژگان را دید که سینی پری
حاوی شیر و کیک شکلاتی حمل می کرد. مهرو دلش غار و غور کرد و گفت: وااای برا منم بیار مژی جون. مژگان با لبخند گفت: این برای تواِ مهرو خانم. دیدم دارین کار می کنید فکر کردم شاید گرسنه باشی…