خلاصه کتاب:
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود دختری بود ، چش عسلی، پیرهن پری ولی این دخترک قصه ی ما، دل پر غصه ای داشت. زندگیش قشنگ نبود، میون باغ دلش، گل های رنگارنگ نبود پدرش پدر نبود. سهمش از زندگی جز، روزای دربه در نبود روزی از همین روزا، روزای خوب خدا، یکی اومد، در خونشون رو زد. درو وا کرد و نگاهش، به ته کوچه رسید خود خوشبختی رو دید گل حسرت تو دلش خشکید و خشکید…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.