خلاصه کتاب:
اصلا مهم نیس نژادت چیه دینت چیه تو چه قومی بزرگ شدی مهم اینکه زن که باشی پشت پرده ای از یک نمایشی تمام بازیگرای رو سن با تقدیر تو نمایشو اجرا می کنند تقدیری رو که حتما یک زن دیگه بانی رقم زدنشه. وقتی یک زن باشی در هر جایگاهی که باشی میشی یه ماده شیری که حتی وقت شکار نر هاهم ازش عقب میمونند! نگاهش دستای ظریفش صدای نازکش… همه میشن سلاح تا از داراییش دفاع کنه و وای به اون روزی که مدافع بچه اش بشه اون لحظه حتی اگر الهه ی عشقم باشه لباس رزم به تن میکنه تا بجنگه و پاره تنشو داشته باشه…
خلاصه کتاب:
_ خسته نمیشی این همه بدو بدو؟ _ به نظرت چارهی دیگهای دارم؟ در ضمن بدو بدو نیست، سگ دوئه! _ آسو، اینها رو ول کن، یه کار بهتر پیدا کن، یه جای ثابت! _ تو پیدا کن من برم. _ پیدا کردم که میگم. _ جدی؟! _ آره. گازی به ساندویچ زدم و پرسیدم…
خلاصه کتاب:
چه قصه ی بی انتهایی است این قصه ی عشق. از قلبی به قلب دیگر و از سری به دیگر، غیر قابل توقف می تازد و آن گاه که ردپایش یک بار بر قلبی بیفتد دیگر تا ابد پاک شدنی نیست . سالم را مریض می کند و بیمار را شفا می دهد. سکوت را صدا می کند و هر نغمه ای جز خود را خاموش می سازد. زندانی را رها می کند و آزاد را به بند اسارت می گیرد. در سازگاری ناسازگار است و در بحران، آرام بخش. چه می توان بر سر این اسب چموش آورد، زمانی که دویدن خود را در صحرای دلی آغاز کند؟ رام شدنی نیست که به مسیر خود هدایتش کنی، پس مجبوری با او به هرجا که تو را می کشاند بروی.
خلاصه کتاب:
آغوش بخاطر بدهی پدرش، با مادرش مجبور میشن خونشون رو ترک کنن و دست روزگار اون رو به جایی میکشونه که فکرشم نمی کرد… خدمتکار مردی میشه که عاشقشه... نگاه خاکستر گرفته ی اون مرد از آتش عشق شعله ور میشه؟
خلاصه کتاب:
یادگاری به زندگی و روزمرگیهای دختری به نام آتش میپردازد که تجربههای عجیبی در زندگیاش داشته است و باید همیشه خود را در امنیت کامل حس کند در غیر این صورت دچار استرس و تنش میشود. تجربهها و اتفاقاتی که برای او افتاده باعث شده تا او انسانی محتاط و بهدور از اجتماع باشد. آتش به دور از همه و تنها زندگی میکند و با خانوادهاش هم روابط خوبی ندارد. او دختری پرخاشگر و عصبی است که از ترحم متنفر است و فقط بهخاطر اینکه سرگرم باشد و در تنهایی غوطهور نشود کار میکند.
خلاصه کتاب:
داستان در مورد یک دختریست کاملا سنتی که با پسر خان روستاشون ازدواج میکنه اما به دلایلی که مشخص میشه جدا میشن حالا بعد مدت ها دختره برگشته به روستاشون جایی که پسرخان هم اون جاست و باز این دو هم رو میبین آیا این بار میتونن عاشقانه به هم برسند؟! داستان محور یک روستای تاریخی و توریستی در کردستان است که روستا و افراد روستا هم ماجراهای خودشون رو دارن و همین جذابیت رمان رو چند برابر کرده!
خلاصه کتاب:
دختری که بخاطِر نداشتنِ پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغه ی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره ! چی میشه عاقبت دختِر ساده ی ما؟ سرنوشت براش چه خوابی دیده؟ بخونید تا متوجه بشید!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.