جلو آمد و مقابل مادرش ایستاد براق شد توی نگاهش چی شده مامان؟ چیکار کرده داری قایم میکنی؟ برو از مادرش بپرس یقه من همین جوری شم واسه شیدا پشت و رو هست. نکنه سندا رو برده شکایت کنه؟ زن جوابی نداد فهمید درست حدس زده که مادرش سکوت کرده است. صورتش گر گرفت و رگ گردنش بالا زد پرشتاب از در بیرون زد از پشت لباسش را گرفت و نگهش داشت نری نصفه شبی اونا رو زابراه کنی. این دختر به هیچکس جواب پس نمیده مادرشم عين من فقط جلز ولز میکنه.
نباید به من بگید چه غلطی داره میکنه؟ به گوه که میرسه به دست و پا زدن می افتید؟ بهش وقت میدیدیم خودش برگرده از راه اشتباه حتما کاری نکرده که معصومم چیزی نگفته بهت. واسه منم درد و دل کرد فقط حسابی براش روترش کرده بود.
برگشت و لب تخت نشست. کف دو دستش را روی هم گذاشت و به پیشانی اش زد زن جلویش زانو زد. صدای ترق استخوان پاهایش درآمد و چین افتاد بین ابروهایش چرا نشستی مامان؟ پاشو برو دنبالش. دست مادرش را گرفت و بلندش کرد نشین رو پات زانو داری
کنار امیرطاها نشست و دستی روی پای جوانش کشید
پاشو وقت و نسوزان نزار دختره بمونه لا دست به
مشت خلافکار
خلافکاره دیگه والا جاش تو بازداشتگاه نبود. ایشالا شلاق براش ببرن تا یه مدت نتونه راه بره
دلت خنک میشه اونوقت؟ دلم از دستش خون میشه بیشتر نه خنک
پس تو لجبازی نکن شیطونو لعنت کن پاشو برو. طاقت نشستن هم نداشت مگر میتوانست شیدانه اش را، توی بازداشتگاه سرد تاریک رها کند. خم شد و شناسنامه اش را برداشت آنرا توی جیبش فرو کرد و بلند شد