دانلود رمان اشک عشق آتشین از غزل نارویی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این داستان، داستانی از تکرار سرنوشت است. سرنوشت عشقی آتشین. داستانی از دستان نوازشگر اشکی داغ بر روی صورت یک مرد. مردی لبالب از احساس که برای گرفتن دستانِ ظریف دختری خسته، جسم شیطانیاش را میفروشد و غرورش را به خاک میسپارد. ترس، وحشت، تنهایی، اشک و عشقی آتشین میان تمامی ترسها و سیاهیها. این داستان، داستانی است…
خلاصه رمان اشک عشق آتشین
شایان: صدای بغض آلود، مظلوم و نازکش توی گوش هام زنگ میزد. – حداقل اینجوری نمیرَم، تو رو خدا! موهام رو با دستام کشیدم. من دارم چی کار میکنم؟ این چه غلطی بود من کردم؟ لعنت به من! اگه حماقت نمی کردم الان مرده بود. برش داشتم آوردمش خونه ام؟ شایان این چه کاری بود که کردی؟ این دفعه دومه که دارم همچین غلطی میکنم. یه بار یه پسر نوجوون و حالا یه دختر. اعصابم واقعا از خودم به هم ریخته بود. چشم هام و موهام نارنجی شد و مشتم آتیش گرفت. محکم خودم رو کوبوندم به دیوار که دیوار سوراخ شد و فرو ریخت. آخ! همین رو کم داشتم. – آی! با صدای ناله ی دخترِ
انسان عصبانیتم به یکباره فروکش کرد و آتش قلبم جای خودش رو به دریایی پر از آشوب و موج داد. نشستم کنار تخت. نمی دونم چرا ولی گفتم: – خیلی درد میکنه؟ توی خودش جمع شد. گریش گرفت. انگار با هر تکونی که میخورد یه جایی از بدنش درد می گرفت. یکم آب رو به لباش نزدیک کردم اما نمی تونست. چشم هاش باز نمیشد. نیمه هوشیار بود. حرفم رو پس میگیرم. نه، حماقت نبوده کار درستی بوده. مگه میشد اون چشم های اشکی رو نادیده گرفت؟ چشم های مظلوم! چند روزه هیچی نخورده. با این فکر بلند شدم و به سمت آشپزخونه پا تند کردم. توی یخچال هیچی نبود. ای لعنت به تو
شایان! خونه پسرونه بدون خدمتکار بود دیگه! بعدش هم، اگه هم بود که نمی تونست بخوره. به ساعتم نگاه کردم، ۵:۳۸ صبح بود. الان اگه برم داروخونه ی مخصوص چی میشه؟ اصلا هر چی شد، شد. سوییچ رو برداشتم و از خونه بیرون زدم. همونطور که سوار ماشین قرمزم میشدم با خودم حرف میزدم. تند تند پیچ ها رو رد می کردم فکرم مشغول اون انسان بود. کار درستی بوده؟ چرا نمیشه از اون چشم های مظلوم و اشکی گذشت؟ مگه من از چشم های خیلی مظلومتر و خیلی اشکی تر نگذشتم؟ پس چی شد؟ سرعتم رو کم کردم. هی! تو یه شیطانی! تازه، یه شیطانِ معمولی هم نه. تو رِد فایری!