خلاصه کتاب:
دختری به اسم پناه که توی یه جشن با یه پسره اشنا میشه به اسم شاهرخ و شاهرخ فک میکنه پناه عشق قبلیش شهرهس چون قیافه هاشون خیلی شبیه هم هست بخاطر همین…
خلاصه کتاب:
تارا یه نوجون ۲۰ ساله ست. سال آخر فوق دیپلم گرافیک. یه دختر لکنتی و خجالتی ست. سه ساله پدرش رو از دست داده و عمو بزرگش اونا رو حمایت کرده. پسرعموی تارا کیارش مردی ۴۰ساله با بچه ای سه ساله به ایران میاد و عموی تارا خواستار ازدواج این دوتاست، کیارش به دلایلی از زنش جدا شده و با دیدن تارا….
خلاصه کتاب:
پریماه سال ها قبل نامزدیش را با محمد پسر سربریز و ساکت برهم زده حالا که پدرش، به دلیل ورشکستگی فوت کرده و مادرش دوباره ازدواج کرده است با دایی و زن دایی اش زندگی می کند، محمد با کوهی از عقده و دلی پر از انتقام برگشته تا پریماه را به عقد خود در اورد…
خلاصه کتاب:
رمان در مورد کیانوش ۳۲ سالست که به اجبار پدرش وقتی ۷ سالش بوده همراه برادر بزرگش به ایتالیا فرستاده میشه حالا بعداز ۲۵ سال برگشته ایران تا مدت کوتاهی رو کنار مادرش باشه تمام عمرش از پدرش فراری بوده غافل از اینکه پدرش بازم باعث آزارش میشه سرنوشتی که براش رقم می خوره اونو از همه برنامه هاش دور می کنه بهار دختر قصه مون ناخواسته پاش به مشکلات کیا باز میشه و علا رقم لجبازی زیادشون سرنوشتشون بهم گره میخوره یه عاشقانه خاص و جذاب…
خلاصه کتاب:
همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میافته... همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده...
خلاصه کتاب:
جانان دختری که سالها با خانواده عموش زندگی می کرده بعد از ازدواج ناموفقش دوباره پیش خانواده عموش برمی گرده از طریق کارش بهش ماموریت یک ساله میدن بره شیراز عموش در صورتی رضایت به رفتن شیراز می ده که جانان بره خونه دوست قدیمی اش حاج احمد اون جا عاشق خواهر زاده حاجی میشه و قراره ازدواج می زارن تو این حین برادر زاده حاجی به اسم صبا که با اونا زندگی می کرده از خونه فرار می کنه و میاد تهران… همه چی بهم می ریزه…
خلاصه کتاب:
برسام پسری خوشگذرون و دختر باز که از دوست نامزد پسرخاله اش خوشش میاد ولی اتوسا مثل دخترای دیگه نیست که بهش پا بده و همین باعث میشه که برای به دست اوردنش دست به هر کاری بزنه حتی …
خلاصه کتاب:
هلما آرامی، دختر جوانیست که به عنوان روانشناس همراه کاروان ایران عازم مسابقات المپیک میشود… و طوفان دادمهر، شناگر جذاب و معروفی که پس از دو سال محرومیت به دلیل ضرب و شتم شدید یکی از غریق نجاتها، همراه کاروان ایران به مسابقات المپیک میرود و درست یک روز قبل از مسابقه با هلما روبرو میشود… دختر روانشناسی که اختلال روانی وحشتناکی را در طوفان پیدا میکند… سایکوپت!”
خلاصه کتاب:
شخصیت مرد این رمان گذشته مجهولی داره که با پرونده گذشته دلارام توی هم پیچ می خوره طوری که کم کم این دو پرونده به صورت باور نکردنی از یه جایی بهم مربوط میشه و در اخر طبق معمول دلارام کنجکاو ما موفق به کشف همه چی میشه طوری که هم میتونه پرونده دادگاهی خودشو حل کنه هم پرونده دادگاهی نکیسارو…
خلاصه کتاب:
تصمیمم را گرفته بودم! کنارش ایستادم و به او نگاه کردم. انگشتانم دستانش را لمس کردند و صورتم را به او نزدیک کردم. بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی ارتباط داشته که…! باورش نداشتم این حقیقت تلخ را اما… حالا من هم مثل خودشان بازی میکردم! فکر نمیکردم ارتباط با تو انقدر از نزدیک خوب باشه! انقدر نزدیک و دور از اون تماسای تصویری و چتهامون!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاراگراف رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.